loading...
متن مداحی و دانلود مداحی
admin بازدید : 391 یکشنبه 11 مهر 1395 نظرات (0)

روز فتح خیبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دید بلال حبشی خانمی به نام صفیه رو داره از توی اسرا میاره،فریاد زد:بلال مگه خدا رحم رو از دلت برده؟عرض کرد:مگه چی شده؟فرمود:این زن داغدیده هست،توی کشته ها آشنا داره،شاید چشمش به یه عزیزش بیفته گفت:چشم یا رسول الله،اون زن خوشحال شد،گفت:این آقا چقدر مهربونه،حواسش به من هست،بعد که حضرت پرسید این کیه؟معرفی شد،این دختر یکی از بزرگان یهوده،فرمود: حواستون باشه در بین اسرا بعضی شئون ویژه دارند،اونیکه تو قومش عزیز بوده مواظب باشید خوار نشه،یا رسول الله به زینب خیلی احترام گذاشتند! چه کردند؟بعضی میگن:دستارو بستند،بعضی میگن به ردیف اسرا رو عوض آنکه مستقیم ببرند طرف ناقه ها یه نفر قهقهه زد،گفت:بذارید برن طرف کشته هاشون، یه ذره تماشا کنیم ببینیم چی میشه!همچین که قافله ی اسرا رسیدند به نزدیک گودال یه دفعه دیدند بی بی دو عالم داره به کشته ها نگاه میکنه،یادش اومد:

غرق خون،شد غروب

ذوالجناح سُم مکوب

این غروب آفتاب زینب است

آسمان در اضطراب زینب است

آمده زلزله،میکند هروله

فاطمه را صدا مزن،جان برادر۲

اینگونه دست وپا مزن جان برادر

*اومد تو گودال،حالا هی میخوره زمین، هی پا میشه،خاک پر از نیزه و شمشیر و تیره لا به لای نیزه ها هی میگه:*

گلی گم کرده ام میجویم اورا

به هر گل میرسم،میبویم اورا

گل من یک نشانی در بدن داشت

یکی پیراهن کهنه...

مگه یادم میره نشسته بود به روی سینت؟شمر روی سینه ات بنشسته بود...

هی میگفت:کجایی داداش؟یه وقت از یه حلقوم بریده دید یکی میگه"اخیَّ الیَّ"یه نگاهی کرد تویی برادر من؟تویی پسر مادر من؟!همه جای بدن رو نگاه کرد،دید یه جای سالم تو بدن برای بوسیدن نیست" یه دفعه دست برد زیر حلقوم، حلقوم بریده رو بالا آورد،لبا رو گذاشت رو بریدگیا..."

امام رضا فرمود:شمر با یک ضربه کار رو تموم نکرد،از ده ضربه تجاوز کرد به دوازده رسید... من میگم دونه دونه جای خنجرا رو بوسید" رو دوازدهمی از نفس افتاد... حالا سکینه رسیده... بابا معجرامونو بردن،بابا همه کتک خوردن، بابا پاشو ببین دارن عمه رو میزنند...

حسین...حسین...ای تشنه لب حسین

حسین... حسین... عشق زینب حسین حسین ..

دانلود روضه

admin بازدید : 276 یکشنبه 11 مهر 1395 نظرات (0)

        

یه دفعه اسب از حرکت ایستاد؛ابی عبدالله اسب رو عوض کرد؛دومین مرکب حرکت نکرد،هفت الی هشت مرکب عوض کرد ابی عبدالله؛تک تک مرکب ها از حرکت ایستادند،باید با تشریفات وارد صحرای کربلا بشه،همه متعجبند؛دل عباس به شور افتاد،حضرت به بعضی اصحاب فرمودند کسی هست واقف به این سرزمین باشه،پیرمردی را آوردند،حضرت فرمودند:نام این سرزمین چیه؟آقاجان غاضریه،نام دیگر؟قادسیه،نام دیگر؟طف، نام دیگر؟نینوا، گفت و گفت و گفت حضرت فرمودند: اسم دیگری هم داره؟عرض کرد آقاجان نام دیگری هم داره،به این سرزمین کربلا میگن،یه دفعه پسر علی وفاطمه متغیر شد؛در محضر ربوبیت دست به دعا بلند کرد"اعوذ بالله من الکرب والبلاء"وقتی این جمله رو گفت یه نگاهی کرد به کاشف الکرب عن وجه الحسین با اینکه با ورود به کربلا دل میگیره اما با نظر به روی عباس دلش باز شد،فرمود:داداشم بگو خیمه ها رو همینجا برپا کنند؛ناقه ها رو بخوابونند"

خیمه ها افراشته شد،ناقه ها خوابانده شد،وقت اجلال نزول علیا مخدره زینب آمد؛دو گروه از جوانان بنی هاشم صف بستند در جلو و عقب ناقه که چشم اصحاب به سایه ی زینبم نیفته،بین این ها گمون کنم علی اکبر ناقه ی بی بی رو خوابونده؛قمر منیر بنی هاشم،بطل العرب و العجم با آن قد رشید زانو زد مقابل کجاوه،پرده ی محمل کنار رفت،مگه عباس جرات داره با اینکه محرم زینبه به صورت زینب نگاه کنه؟عباس آموخته ی مکتب ادب ام البنین است؛تو چشم حسینم نگاه نمیکنه؛حسین و زینب عاشق خضوع و خشوع و ادب عباسند،همه ی هاشمیون زیبان اما بین این ستاره ها ماه،ابالفضله،دلم میخواد بگم:یاد اون دری  تو کربلا افتادم که وقتی میخوای وارد حرم ابالفضل بشی اون بالا نوشته" السلام علیک یا قمرالعشیرة"

زیبایی ابالفضل هم به صورت است هم به سیرت،راویان نوشتند چنان به پیشانیشان جای مهر بود از سجده های طولانی و مکرر که همگان مبهوت میشدند،امیر فرزانه ی لشگر حسین زانو زده حالا زینب معطل میکنه،بلکه عباس سر بلند کنه اما این خداوندگار ادب و حیا روش نمیشه سر بلند کنه؛به عقیده ی من وقتی زینب این دو صف رو دید وقتی بین این دو صف این شیر نشسته رو دید به گمان من گفت:" ماشاء الله لا قوة الا بالله" این جور وقتا زن ها میگن:الهی داغتو نبینم،نمیدونم ابالفضل دستشو گرفت یا علی اکبر همچین که عباس دستشو گرفت یه نگاه به دست عباس کرد؛پا گذاشت رو زمین کربلا برقی سراسر وجودش رو گرفت عباس دلواپس شد،علی اکبر دلواپس شد،زیر بغل های زینبو گرفتند،رشید بود آری علیا مخدره زینب،ولی زن ها از پنجاه سالگی به بعد تکیشون به پسران و محارمشونه،محارم زیر بغلهای زینبو گرفتند؛رفت تو خیمه،اصحاب رفتند پای سخنرانی و خطبه ی سیدالشهدا نشستند،یه وقت دیدند بچه های زینب دویدند دایی جان حال مادر دگرگونه،ابی عبدالله اومد تو خیمه دید زینب ایستاده؛عرض کرد داداش اینجا کجاست؟شروع کرد گفتن؛اینجا همونجاست که پای بستر مادرمون،مادر برات گفت؛بابام برات گفت؛پیغمبر و برادرم گفتن،حرفایی که خواهر و برادر زدند بماند،اما این حرفا رو یه بار دیگه شب عاشورا زدند.

زینب وارد کربلا شد با این تشریفات وارد کربلا شد اما یه روز خواستند زینبو ببرند...اخه زینب روز یازدهم دید دارن مابقی خیمه ها رو میسوزونند،زن ها رو به ردیف، ستونی از اسرا درست کردند،گمون کنم جلودار زینبه...

دانلود روضه

admin بازدید : 345 یکشنبه 11 مهر 1395 نظرات (0)

اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر، استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه

 

 بالحجة الهی العفو...

 

"اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه،فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا"

بالحجة الهی العفو...

السلام علیک یا بقیة الله

تا به رخ بنشست گَرد مقدم آن نازنینم

آسمان برخاست کز همّت کند مهر جبینم

شمع سوزانی که روشن کرده ام در بزم جانان

آب گشته، سوخته، با نغمه های آتشینم

روز و شب این آرزو دارم که در دشت محبّت

دانه ی عشقی بکارم، خوشه ی  وصلی بچینم

چشم دل بگشودم و دیدم که عالم را سراسر

تیره تر از شب، بسان صبح روز واپسینم

جنگ ها، انسان کشی ها، قتل و غارت ها، ستم ها

کرده دل را قُلزُمِ خون همچو دامان زمینم

آهِ مادرها که فرزندانشان از دست رفته

گاه آید از یسار و گاه آید از یمینم

غرّش تانک و مسلسل ها و توپ و بمب و موشک

می رسد بر گوش، هر دم با صدای سهمگینم

با دلی خون داشت هر کس انتظار مصلحی را

همچو من کز اشک خونین شسته دائم آستینم

آن یکی می گفت موسی مصلح دنیاست، آری

دیگری می گفت کو، آن عیسی گردون نشینم؟

و آن دگر می خواند بودا را به سوز و شور دیگر

دیگری می گفت کو آن رهبر صلح آفرینم؟

من نه عیسی و نه موسی و نه بودا بود فکرم

خواستم تا رهبری بالاتر از آن برگزینم

راه با پای ولایت بردم از گرداب حیرت

در کنار ساحل قرب خداوند مبینم

چشم دل بگشودم و دیدم مبارک خیمه ای را

نای وصل انداخت از هر تار و پود او طنینم

نورها زآن خیمه می تابید و من با خویش گفتم

یار در پیش من و من با غم هجران عجینم

دامن آن خیمه را بالا زدم با دست حیرت

چشم سر بستم، مگر با چشم دل او را ببینم

ناگهان دیدم جمالی را که تا صبح قیامت

هم ز وصفش عاجز و هم از نگاهش شرمگینم

غرق حیرت گشتم و گفتم خدایا صورت است این

یا که صورت آفرین دل برده از کف این چنینم؟

گرد ماه عارضش گردیدم و گفتم که هستی؟

ای اسیر تار زلفت گشته هوش و عقل و دینم

گفت من فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم

نور چشم عسکری نجل امیرالمؤمنینم

من ز مادر، افتخار نسل شمعون الصفایم

و از پدر باشد نسب از شخص ختم المرسلینم

یوسف مصر وجودم، زیب بخش هست و بودم

گفته در قرآن درودم، ذات ربّ العالمینم

جسم ها را جان فزاید، روح ها را روح بخشد

می خورد بر هم چو لب های مسیحا آفرینم

حجّتم باب المرادم، مهدیم خیرالعبادم

عقل را عین الحیاتم، عشق را حقّ الیقینم

گوهر مکنون حق از سیزده دریای وحیم

بلکه خود دریای فیض سیزده دُرّ ثمینم

رهنمای موسی عمران به نیل و طور سینا

مقتدای عیسی مریم به چرخ چارمینم

صولت شیر خدا پیداست در ماه جمالم

نور ختم الانبیا می تابد از مُهر جبینم

انتقام خون مظلومان به تیغ ذوالفقارم

اقتدار قادر منّان به عزم راستینم

اشک زهرا از سپهر دیده ام ریزد چو باران

داغ محسن مانده چون آتش به قلب نازنینم

گه مدینه گه نجف گه کربلا گه کاظمینم

گه خراسان گه مِنا گریان آل طاهرینم

گه برای عمّه ام زینب برآرم ناله از دل

گه به یاد گردن مجروح زین العابدینم

شب که تاریک است و قبر فاطمه زائر ندارد

من کنار تربت گم گشته ی او می نشینم

ای خوش آن روزی که بهر دوستانم رخ نمایم

من که چون یوسف به چاه، غیبت کبری مَکینم

قرن ها بگذشته، باشد اشک تنهائی به چشمم

من که عالَم چون سلیمان است در تحت نگینم

چون برای انتقام خون زهرا تیغ گیرم

دوست دارم روی سیلی خورده ی او را ببینم

دوست دارم خون نحس قاتلان جدّخود را

آن قدر ریزم که دریا بگذرد از صدر زینم

 دوست دارم آن که سیلی زد به رخسار سکینه

بازویش از تن جدا گردد به تیغ آهنینم

دوست دارم تاروم از شامیان دون بپرسم

کز چه رو بستند دست عمّه ی زار و حزینم

دوست دارم گرد قبر مخفی اصغر بگردم

اشک ریزم در عزای آن عموی نازنینم

دوست دارم تا که در پائین پای قبر جدّم

خم شوم گلبوسه از قبر علی اکبر بچینم

تا شود نزدیک  شیعه روز موعود ظهورم

کن دعا با شیعیان بر درگه حیّ مبینم

"شاعر:استاد سازگار"

دانلود روضه


admin بازدید : 138 شنبه 03 بهمن 1394 نظرات (0)

ستی، اما دعا کردم یه بار دیگه پیشونیه پسر پیغمبر رو ببوسم، امروز خودم دیدم سر خودش اومد

همسری داشت حسین همچو رباب

بود عمری ز غمش در تب و تاب

اربعین سه روز موندند،  می خوان برگردند، زین العابدین فرمود:عمه جان، اگه بمونیم همه مثل رقیه میشن، بی بی فرمود:چشم بریم. همه سوار شدن دیدن یه نفر کنار قبر ابی عبدالله، اومدند دیدن رباب،  خانم جان میشه من اینجا بمونم.

همسری داشت حسین همچو رباب

بود عمری ز غمش در تب و تاب

لیک دلها همه غم پرور تو

که بود قاتل تو همسر تو

یه نگاه کرد امام حسن دید همسرش ظاهری هم شده داره گریه میکنه، آقا کرم رو ببین، فرمود:از اون راه فرار کن،  دست زینب بهت نرسه، راه فرار به قاتل نشون داد، فردا قیامت مگه میذاره مارو جهنم ببرند، فرمود:دلی که برا حسنم بسوزه فردا قیامت نمیذارن بسوزه، چشمی که برا حسنم گریه کنه، فردای قیامت گریون نمیشه، پایی که قدم برداره برا زیارت حسن، در صراط نمی لرزه، اربعین حدود بیست میلیون کربلا بودند، الان بقیع چه خبره؟یه دعا کنم:

 

ای کاش شبیه اربعین امسال

راه حرم فاطمه هم باز شود

کی میگن بیایید برید راه حرم امام حسن هم بازشده؟

داد این گنبد وارونه ی پست

دو زن خائنه را دست به دست

آن یک از زهر جفا قلب تو سوخت

وین به تابوت تن پاک تو دوخت

اربابتون تو بقیع نشت رو زمین، بعضی تیرها گیر کرده، تیر می خواد بره راحت تر فرو میره، وقتی می خواد بیرون بیاد غوغاییه.

من دل خسته غریب وطنم

پاره ی قلب پیمبر حسنم

نگذارید بداند زینب

زچه گلگون شده رنگ کفنم

تیر هم گر بدنم را بدرید

ببریدم ولی آهسته برید

حسین جان عباس شمشیر نکشه...هر کی دلش می خواد بین امام حسن و امام حسین باشه،  محضر پیغمبر و علی برسه بلند بگه: یا حسن...

فرمود کنیزها تشت بیارید، یه ملحفه ای رو سر انداخت،  همین جور خون دل داره می ریزه،  ناله دارها، خبر به زینب دادن، همچین که صدای پای زینب رو شنید،  فرمود:این تشت رو ببرید،  تشت رو دارن می برن، لب ها رو پاک می کرد، چشم زینب افتاد دید گوشه ی لب ها خونیه. خدایا این ماه صفر دو تا تشت نشون زینب دادند، .

اندر اینجا قلب زینب خسته بود

اندر آنجا هر دو دستش بسته بود

از لب لعل حسن خون می چکید

خورد لب های حسین چوب یزید

اینجا باز اباالفضل، حسین بودند زیر بغل زینب رو بگیرند،  اما بمیرم دست بسته زینب رو آوردنش مجلس یزید، دید چوب بالا می ره...

آن روز مرگم را به چشم خویش دیدم

کز مادرم عجل وفاتی را شنیدم

ای کاش جای محسنش من مرده بودم

ای کاش من سیلی زدشمن خورده بودم

ای که میگی به روضه خون

روضه ات رو اینجوری نخون

منم میگم با دل خون

خدا کنه دروغ باشه

میگن که گوشواره شکست

میگن روی زمین نشست

مونده هنوز یه جای دست

خدا کنه دروغ باشه

اومدند بیرون از مسجد، امام حسن دستش تو دست مادر، هی میگه جانم مادر، راهشون رو گرفتند، بی بی دست امام حسن رو فشار داد، یعنی حسنم، امروز کربلای توست، عالم تو دست توست،  اما امروز روز صبر.

 میگن:این که یه دست زد، یه سیلی زد غلط، یه نگاه کرد این طرف از علی خبری نیست، یه نگاه کرد اون طرف از علی خبری نیست، با دو دست از دو طرف آنچنان زد تو صورت بی بی دوعالم،  دیگه چشم ها خوب نمی دید، دیگه گوش ها آسیب دیده، وقتی افتاد رو زمین،  امام حسن زیر بغلش رو گرفت، وای مادرم، مادرم.یه روز فضه اثاثش رو جمع کرد، امیرالمؤمنین فرمود:تو هم می خوای مارو تنها بذاری، بقچه اش رو زمین گذاشت شروع کرد گریه کردن، بابا منم کنیزش بودم، می خوام گریه کنم، جلو شما که هیچکی نمیتونه گریه کنه،  تا شما نیستید، حسین گریه میکنه، زینب گریه میکنه، دو سه کلمه حرف می زنم آروم می گیرند،  اما من دارم از گریه ی حسنت دق می کنم، هرچی میگم:خواهرت دق مرگ میشه، حسین داره می میره، بابات اذیت میشه، هی میگه:فضه تو که نبودی، نبودی، حسین هم ندید، زینب هم ندید، اونی که من دیدم حالا حالاها باید گریه کنم...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • کدهای اختصاصی